گنجور

 
اثیر اخسیکتی

زهی بجان تو جاوید زنده جان خجند

چه سایه بخش همائی ز آشیان خجند

به هفت خاتم پیروزه دولت پیروز

نداده مثل تو پیروزه ی ز کان خجند

به عرصه ی که گران شد رکاب فکرت تو

هزار گنج روان گشت در عنان خجند

سریر ابلق دهر از تو رتبتی دارد

به کمترین لقب اعنی خدایگان خجند

بخاک و بوم خجند آسمان تفاخر کرد

که نام مرتبت اوست آسمان خجند

کنون که چرخ سپر دار بازوی تو بدید

ز ره فرو فکند تا ابد کمان خجند

ز بهر خدمت فرخنده طالع تو سزد

چو چرخ نقطه ورا آمده میان خجند

نهاده چابک تو نکته ایست پر معنی

که اصفهانش در آسود از زیان خجند

برای موکب میمون توبسا که نکوفت

سپهر پیر در دولت جوان خجند

بدان نمود قد این قبه بسته دود کبود

که باو وقایه شود گرد دودمان خجند

تنور بانی این قرص آتشی زان است

که سیر معده چرخ است از بنان خجند

رونده کلک تو داند که تاروان افتد

براه رزق همه خلق بی نشان خجند

قران ز صحبت اجرام در کشد دامن

مکر بدرگه تو صاحب قران خجند

نهد بسان بنان آسمان سریر سپر

چو از زبان تو خنجر کشد بنان خجند

فصیح تر ز تو کشف مغیبات نکرد

مر آن زبان که نگنجید در دهان خجند

برای رخنه درع فلک لقب دادند

کشیده کلک تو را قامت سنان خجند

چو این قصیده شنوی بگوی با شعرا

بدین نمط بسر آیند داستان خجند

حضیض بادیه بینند جای فکرت خویش

نه از نزول سخن کز علوشان خجند

خجند را مطلب در سواد هفت اقلیم

که برتر است ز هفت آسمان مکان خجند

هر آنکه میوه انصاف جست و مایه من

زمانه گفت بدو راه بوستان خجند

ز هشت ساحت جنت کسی چودر گذرد

رسد بپایه اول ز آستان خجند

جهان هاویه صورت که بود هژده هزار

نگشت راست در اینصورت از جهان خجند

زبان دهر به نسل خجندیان خبر است

که خیر باد به نسل بقا، زبان خجند

چو دودمان خجند است پاسبان جهان

خدای عز و جل باد پاسبان خجند