گنجور

 
 
 
سنایی

دی آمدنی به حیرت از منزل خویش

امروز قراری نه به کار دل خویش

فردا شدنی به چیزی از حاصل خویش

پس من چه دهم نشان ز آب و گل خویش

انوری

یک چند نهان از دل بی‌حاصل خویش

با صبر پناه کردم از مشکل خویش

کام دلم آن بود که سرگشته شوم

گردان گردان شدم به کام دل خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه