گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ای سر تو در سینه هر محرم راز

پیوسته در رحمت تو بر همه باز

هر کس که به درگاه تو آورد نیاز

محروم ز درگاه تو کی گردد باز

خیام

از جملهٔ رفتگان این راه دراز

باز آمده کیست تا به ما گوید راز

پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز

باباافضل کاشانی

در هستی کون خویش، مردم ز آغاز

با خلق جهان و با جهان است انباز

وآنگه ز جهان و هر چه هست، اندر وی

آگه شود و همه به او گردد باز

مولانا

زنها مشو غره به بیباکی باز

زیرا که پری دارد از دولت باز

مرغی تو ولیک مرغ مسکین و مجاز

با باز شهنشاه تو شطرنج مباز

فرخی یزدی

صندوق دهن بسته درش چون شد باز

افکند میان این و آن غلغله باز

آراست فقط طایر اقبال و همه

گویند به فرق ما نشیند این باز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه