گنجور

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

دی اسب مرا گفت که نیکو نبود

کت خود غم اسب و علف او نبود

اسبی که برو نشینی و خاک خورد

آن اسب بجز که نقش زلو نبود

مولانا

اول که رخم زرد و دلم پرخون بود

هم خرقه و همراه دلم مجنون بود

آن صورت و آن قاعده تا اکنون بود

کاری آمد که آن همه مادون بود

اهلی شیرازی

فرزند تو بهتر آنکه خود رو نبود

تا جاهل و خشمناک و بد خو نبود

هرگز ندهد گیاه خدروی گلی

ورهم دهد آن دهد که خوشبو نبود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه