گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

وصال تا بشبش بر در تو کیست مگر

تنی که جز بسر سر تواند این رفتار

خسارت از چه خورم هرگز این سزاست ز عقل

چه خود هنر پی نشو و نماست در این کار

ولی نبود شکر در خور تو بازم ده

که هستم از طلبت زار و تو از آن بیزار

اگر ز شاخ شکر گفته ام بهست رواست

به خون جگر، حق آنم گهر رواست نثار

تابش ببر در تو رخساره خور- هرگز نه سزاست

نی گنج زبر سر تو این تاج هنر- بی نشو و نماست

نبود شکر خور تو بر شاخ شکر- گفتم بتو راست

هستم طلب زر توزان خون جگر- حقا که رواست

تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل

قافیه: مقید مجرد، مستزاد: مطلق بخروج

بحر: هزج اخرب مجبوب مقبوض، مستزاد: مفعول فعول

صنعت: مرکب مدور