وصال تا بشبش بر در تو کیست مگر
تنی که جز بسر سر تواند این رفتار
خسارت از چه خورم هرگز این سزاست ز عقل
چه خود هنر پی نشو و نماست در این کار
ولی نبود شکر در خور تو بازم ده
که هستم از طلبت زار و تو از آن بیزار
اگر ز شاخ شکر گفته ام بهست رواست
به خون جگر، حق آنم گهر رواست نثار
تابش ببر در تو رخساره خور- هرگز نه سزاست
نی گنج زبر سر تو این تاج هنر- بی نشو و نماست
نبود شکر خور تو بر شاخ شکر- گفتم بتو راست
هستم طلب زر توزان خون جگر- حقا که رواست
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل
قافیه: مقید مجرد، مستزاد: مطلق بخروج
بحر: هزج اخرب مجبوب مقبوض، مستزاد: مفعول فعول
صنعت: مرکب مدور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.