گنجور

 
اهلی شیرازی

بزرگوار خدایا من آن تهیدستم

که خجلتم نگذارد که سر بر آرم هیچ

بخوشه چینی ام از خرمن کرم بنواز

که من نکاشته ام تخم و گر بکارم هیچ

بزیر بار گنه مانده ام ببدکاری

ز کار و بار چه پرسی که کار و بارم هیچ

بخاندان محمد که از محبتشان

متاع هر دو جهان را نمی شمارم هیچ

بجز محبت اینخاندان مپرس از من

که جز محبت این خاندان ندارم هیچ