گنجور

 
اهلی شیرازی

اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم

وگر سرم سر تسلیم بر زمین دارم

نعیم جنت و عیش جهان کمست بهم

من از توهم آن دارم و هم این دارم

گرم فرشته چو آدم کند سجود رواست

که خاکپای تو از سجده بر جبین دارم

مکش چو صید تو گشتم کز ابروی خوبان

کمان فتنه ز هر گوشه در کمین دارم

شب سیاه غمت گر کند سگت ره گم

چراغ در رهش از آه آتشین دارم

وصال دوست دهد صدهزار ساله مراد

نظر بدوست من از عقل دوربین دارم

به اشک من چه کنی عرض چشم تر اهلی

که خرمنم من و صد چون تو خوشه چین دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode