هر چند من سگ توام ای مشگبو غزال
با من سگ تو انس نگیرد بهیچ حال
آن عارض و لطافت و خال و خطم بسوخت
وانگه چه عارض و چه لطافت چه خط و خال
گر یک نگاه صورت شیرین به بیندت
حیران صورت تو بماند هزار سال
وصل من و تو قصه خورشید و شبنم است
شبنم به آفتاب نشیند؟ زهی محال
هرگز مباد آنکه خیال تو بس کنم
دارم خیال آنکه بمیرم درین خیال
این رستخیز کان قد نوخیز می کند
پیداست از بدایت او غایت کمال
با ناز یار ما جز نیاز نیست
سیری تشنه لب نخرد چشمه زلال
دانی که سوخت خرمن اهلی ز برق شوق؟
شمعی که جلوه میدهد آیینه جمال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد دل عاشقانه است. شاعر بیان میکند که وقتی عشق زندگیاش را روشن کرده، دیگر نمیتواند از مهر معشوقش رهایی یابد. روشنایی و گرمای دل عاشق از عشق اوست و حتی اگر دلی بسوزد، عطر عشق و محبت از آن پاک نخواهد شد. هر کس که داغ عشق را بر دل دارد، هرگز به آرزوهای خود نخواهد رسید. در نهایت، داغ عشاق به مانند چراغی است که روشنایی میبخشد و عشق محبوب، آتشی است که دل عاشق را میافروزد.
هوش مصنوعی: اگرچه من مانند سگی برای تو هستم، ای خوشبو مانند غزال، اما این سگ هرگز نمیتواند به هیچ عنوان با من دوست شود.
هوش مصنوعی: آن زیبایی و نرمی و نشانههای خاص چهرهام را به آتش کشید، اما این زیبایی و نرمی و نشانهها در نظر من چه اهمیتی دارند.
هوش مصنوعی: اگر کسی یک نگاه به چهره زیبایت بیندازد، به طوری حیرتزده میشود که ضعف و شگفتی او برای همیشه ادامه پیدا میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که ارتباط ما مشابه داستان خورشید و شبنم است. به این معنی که شبنم هرگز نمیتواند به خورشید نزدیک شود، زیرا این کار غیرممکن است.
هوش مصنوعی: هرگز نمیخواهم فکر تو را رها کنم، زیرا همیشه در فکر این هستم که در همین خیال میمیرم.
هوش مصنوعی: این بیداری و ظهوری که به تازگی آغاز شده، نشان دهنده کمالی است که از آغازش در حال شکلگیری بوده است.
هوش مصنوعی: محبت معشوق ما فراتر از نیاز است، چرا که کسی که تشنه است هرگز چشمه زلال را با بیاهمیتی نمیبیند.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که عشق و شوق چقدر میتواند دلی را بسوزاند؟ همچنان که شمعی درخشان، زیبایی خود را در آینه نشان میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها هزار سال بعزّ اندرون بزی
وانگه هزار سال بملک اندون ببال
ای اختیار ایزد دادار ذوالجلال
تاج از تو با شرف شد و تخت از تو با جمال
مسعود شهریاری کز فر عدل تو
بر ملک روزگار چو نام تو شد به فال
کرده نهال جاه تو را دست مملکت
[...]
هست از سفال جامه سیکی برآمده
اندر سفال جامه سیکی بود حلال
نی نی نه نه نه نی نه نی نی به هیچ وقت
لا لا لا لا لل لا لا لا لا به هیچ حال
توحید لایزال نیاید چو در مقال
روشن کنم ضمیر به توحید ذوالجلال
ترجیع کن که آمد یک جام مال مال
جان نعره میزند که بیا چاشنی حلال
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.