گنجور

 
اهلی شیرازی

صد بار اگر از جور توام خون رود از دل

از در چو درآیی همه بیرون رود از دل

بس خون دلی بایدم از دیده فرو ریخت

تا آرزوی آن لب میگون رود از دل

لیلی همه در خنده و بازی است چه داند

کز گریه چها بر سر مجنون رود از دل

گفتی که برون کن غم من از دل و خوشباش

آه این سخن سخت مرا چون رود از دل

اهلی مدم افسون که دوا لعل حبیب است

کی درد و غم عشق به افسون رود از دل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode