گنجور

 
اهلی شیرازی

عیبم مکن اگر (که) من هستم (خراب) عشق

کایزد سرشت (آبم و) خاکم بآب عشق

ساقی بیار (می) که برنکشد از چه غمم

سررشته خرد که درو نیست باب عشق

چون نحل موم کار خرد گرچه دلرباست

موقوف یک نظر بود از آفتاب عشق

مستی که خواب عشق ربودش دم نخست

کی سر به صبح حشر برآرد ز خواب عشق

دنیا و آخرت همه از یاد برده است

اهلی که مست دوست بود از شراب عشق