نظر بنرگس او کن ز خشم و ناز مپرس
ز گریه حال دلم بین ز ناله باز مپرس
به بین زبانه آتش ز چاک سینه من
خبر زدود دل و آه جانگداز مپرس
حدیث بلبل بیدل که چون جگر خونست
ز لاله پرس چو پرسی ز سرو ناز مپرس
بیار باده مپرس از تطاول زلفش
شب است کوته ازین قصه دراز مپرس
هزار نکته سربسته زان دهان داریم
ولی حکایت پنهان ز اهل راز مپرس
دلم سجود بتان گر کند مجازی نیست
تو در حقیقت دل بین و از مجاز مپرس
اگر حدیث تو پرسد چه عیب اهلی را
کسی نگفت بمحمود کز ایاز مپرس