هرچند بیخم میکَنی، وصلت گرم خرم کند
بازم نهال زندگی پا در زمین محکم کند
شد با من مجنون صفت آهوی چشمت آشنا
این آشنایی آخرم بیگانه از عالم کند
در کعبه کویش دلا از راه نومیدی درآ
گر در حریم حرمتش محرومیت محرم کند
مخمور غم را دردسر از پند خلق افزون شود
ساقی سر خم برگشا تا درد سرها کم کند
ای غافل از عشق بتان کز خورد و خواب آسودهای
حیوانصفت میبینمت عشقت مگر آدم کند
زخم دل عشاق را خاک لحد مرهم بود
خاکش به سر هر دل که او زخم ترا مرهم کند
ترک دل و جان ای صنم اهلی به عشقت کرده است
او مانده است و ترک دین گر بت تویی آن هم کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.