گنجور

 
اهلی شیرازی

مرا دردی است کز درمان کس تسکین نخواهد شد

طبیبم تا نخواهد کشتن از بالین نخواهد شد

مرا بی باده چون ساغر کسی در خنده چون آرد

شراب تلخ اگر نبود لبم شیرین نخواهد شد

اگر بخت اینچنین یاری دهد یار آنچنان باشد

کسی غیر از اجل یار من مسکین نخواهد شد

چنین بدخو که من دیدم که گردد شاد از او روزی

که روز دیگر از خوی بدش غمگین نخواهد شد

ز اشک و آه خود اهلی گرفتم ره کنی در سنگ

به این‌ها رخنه‌ای در آن دل سنگین نخواهد شد