گنجور

 
اهلی شیرازی

کجا با آن طبیب جان حریفان حال من گویند

که گر باشد مجال او حدیث خویشتن گویند

نسوزد دل بدرد کس مگر اورا که دردی هست

مرا جان سوزد از جایی سخن از کوهکن گویند

کجا سرو آن زبان دارد که گوید چون قد یارم

مگر آن بی زبان را مردم از بالا سخن گویند

برآید خشک لب چون من دهان غنچه گر با او

حدیث آتش انگیز تو ای شیرین دهن گویند

فغان بلبلان اهلی نه بیوجهی بود گویا

که شرح داغ من گلها بمرغان چمن گویند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode