گنجور

 
اهلی شیرازی

ایکه رخسارت ز روی لاله آب و رنگ برد

دامن پاک تو از آیینه دل زنگ برد

کوهکن در کوه جوی شیر اگر بردی چه شد

چشم خون افشان من صد جوی خون در سنگ برد

کعبه وصلت بپای سعی من بس دور بود

جذبه عشق توام هر لحظه صد فرسنگ برد

او که بود از شیر مردی پارسایی دعویش

تا نگه کرد آهوی چشمت دلش از چنگ برد

ناله دلسوز اهلی را که داند شرح کرد؟

زان که شد دیوانه هرکس بدین آهنگ برد