داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست
این داغ دلم سوخت که پروای منت نیست
پیوسته خورم ز خم جفا از غمت ای سرو
جز زخم جفا هیچ گلی در چمنت نیست
بازار شکر از دهن تنک تو بشکست
کس را گذر از پسته شکر شکنت نیست
تسلیم شو ای مرغ گرفتار که هرگز
از دام محبت ره بیرون شدنت نیست
چون غنچه زبانم همه، وز درد خموشم
هرچند که گویند زبان در دهنت نیست
اهلی چو لب یار در آید بحکایت
گر خضر و مسیحی که مجال سخنت نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.