گنجور

 
اهلی شیرازی

در خیال وصل جفا پیشه من است

فکر محال بین که در اندیشه من است

ای آنکه سنگ جور بمستان خود زنی

قصدت شکستن دل چون شیشه من است

دشمن بسوزن مژه خار از دلش کشی

این خار خار در رگ و در ریشه من است

من آن سگم که شیر فلک رشک من برد

از آن شرف که کوی تو سر بیشه من است

ترسم که قصه لب شیرین چو کوهکن

بیخ مرا کند که زبان تیشه من است

اهلی مرا زعشق جوانان گزیر نیست

من پیر بت پرستم و این پیشه من است