گنجور

 
اهلی شیرازی

پیر مغان گدای درش همچو ما بسی است

ما خود کسی نه ایم ولی پیر ما کسی است

گر بهر دوست کوهکنی مرد قصه چیست

در وادی محبت ازین کشته ها بسی است

هرگل که نیست بوی وفا دارییی در او

گر هم گل بهشت بود پیش ما خسی است

بادا فدای قامت طوبی خرام او

هرجا که سرونازی و شمشاد نورسی است

باشد که همرهان نظر کیمیا کنند

بر اهلی حزین که درین راه واپسی است