از بسکه جان به تشنه لبی درد کرده است
آب حیات بر دل من سرد کرده است
امروز یافتم که چه درد از میان خلق
مجنون و شان گمشده را فرد کرده است
گیرم که نیست ناله ام از غم نه عاقبت
دردی است در دلم که رخم زرد کرده است
فریاد از آن غزاله مشکین که بوی او
ماراچو باد صبح جهانگرد کرده است
اهلی بکنج صومعه سلطان وقت بود
عشقش گدای میکده پرورد کرده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.