گنجور

 
اهلی شیرازی

بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است

دل با کسی و دیده بنظاره کسی است

آسوده گشتم از همه عالم ولی دلم

آواره است و هر نفس آواره کسی است

آهسته رو که در ره خوبان بخاک و خون

مرغی که میطپد دل بیچاره کسی است

هرکس وسیله اجلش حالتی بود

مارا وسیله غمزه خونخواره کسی است

اهلی بگو بخواجه که ما کیمیاگریم

ما را چه احتیاج بمس پاره کسی است