شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت
هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت
شرر تیشه فرهاد دلیلست بر آن
که دل سنگ هم از حسرت فرهاد بسوخت
مرد عشق آن زن هندوست که در کیش وفا
زنده چونشمع در آتش شد و آزاد بسوخت
از تف خون دلم خنجر او سرخ شدست
یاز سوز جگر من دل فولاد بسوخت
عاقبت اهلی دلسوخته چون صید اسیر
آنچنان مرد که بروی دل صیاد بسوخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گلشن آل نبی ز آتش بیداد بسوخت
سرو آزاد بسوخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.