گنجور

 
اهلی شیرازی

کسی زکعبه کوی تو نامراد نرفت

که حلقه بر در این خانه زد؟ که شاد نرفت

به خاک پای تو کز خاک درگهت دل ما

بسنگ تفرقه چون مرغ خانه زاد نرفت

بجان دوست که هرچند مهر ورزیدم

جفا زخاطر این چرخ کج نهاد نرفت

بتخت بخت مکن تکیه گر سلیمانی

کدام تخت که آخر چو گل بباد نرفت

رهین منت پیر مغان بود اهلی

که حق خدمت او هرگزش زیاد نرفت