ایکه در آیینه بینی روی و ناز افزون کنی
آه اگر خود را بچشم من ببینی چون کنی
پنجه صبر مرا هرچند برتابی به جور
کی عنان قهر خود از دست من بیرون کنی
شیوه شیرین نهان میداری از ناموس خود
ورنه از یک خنده صد فرهاد را مجنون کنی
از تو زان نالم که گه گاهی دل ریش مرا
مرهمی بخشی ز زخم دیگرش پرخون کنی
از لب لعل تو اهلی در خمار غم بسوخت
هم مگر معجون دردش زان لب میگون کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نخواهی ای پسر تا خویشتن مجنون کنی
پشت پیش این و آن پس چون همی چون نون کنی؟
دلت خانهٔ آرزو گشتست و زهر است آرزو
زهر قاتل را چرا با دل همی معجون کنی؟
خم ز نون پشت تو هم در زمان بیرون شود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.