ایکه در آیینه بینی روی و ناز افزون کنی
آه اگر خود را بچشم من ببینی چون کنی
پنجه صبر مرا هرچند برتابی به جور
کی عنان قهر خود از دست من بیرون کنی
شیوه شیرین نهان میداری از ناموس خود
ورنه از یک خنده صد فرهاد را مجنون کنی
از تو زان نالم که گه گاهی دل ریش مرا
مرهمی بخشی ز زخم دیگرش پرخون کنی
از لب لعل تو اهلی در خمار غم بسوخت
هم مگر معجون دردش زان لب میگون کنی