ایگل که غم عاشق مدهوش نداری
تا چند بنالیم و بما گوش نداری
افسرده دل امشب من از آنم که تو ایشمع
از گرمی می سر خوشی دوش نداری
ایطوطی دل آینه ات چون نبود صاف
فهم سخن از آن لب خاموش نداری
دوش از غم دل سوخت مرا شمع صفت اشک
امشب چه شد ایگریه که آن جوش نداری
چون آدمیان مست نیی ای پری ز عشق
زان باسک او دست در آغوش نداری
هوشی و دلی میطلبد قصه عشقش
اهلی چکنم من که تو خود هوش نداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.