بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی
دل باز ده که با تو بگویم حکایتی
ما بنده توییم چرا بیعنایتی؟
کس دل به بندگی ننهد بی عنایتی
از درد دل نهایت کارم پدید نیست
درد دل است این که ندارد نهایتی
از آب خضر و آتش موسی غرض تویی
هرکس کند ز قصه حسنت روایتی
جز ما که جان به مهر تو دادیم بیگناه
از جرم دوستی نکشد کس جنایتی
پیش تو در حمایت بخت است هر که هست
هرگز نکرد بخت بد ما حمایتی
اهلی دل از وفای تو و بخت خود برید
لیکن هنوز میکشدش دل سرایتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر حاوی احساسات عمیق عاشقانه و غم و اندوه ناشی از عشق ناکام است. گوینده با بیان اینکه اگر معشوق او را نبخشد، بهتر است در غم او زندگی کند تا در شادی کاذب، به توضیح رنج و حسرتی که در دل دارد میپردازد. او به محبوب میگوید که شناختی از درد دیگران ندارد و خود را باارزش بداند، چرا که زیباییاش فراتر از فرشتههاست. در نهایت، او خود را مانند اشکی میداند که از چشمش افتاده و از معشوق میخواهد که خود را از نظر پنهان کند، زیرا عشقش به او تنها درد و رنج به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگرچه دلم را گرفتی و از عشق تو رنج میبرم، اما هیچ شکایتی ندارم. میخواهم دل را باز کنم و داستانی را که دارم با تو در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: ما بندگان تو هستیم، پس چرا مهربانی نمیکنی؟ هیچکس دل به خدمتگزاری نمیدهد اگر مورد توجه قرار نگیرد.
هوش مصنوعی: از درد دل من هیچ نتیجهای به دست نمیآید. این درد دل است که هیچ پایانی ندارد.
هوش مصنوعی: هدف تو از آب زنده و آتشزدن، دیگران را در مورد زیباییهایت سخنوری میکنند.
هوش مصنوعی: جز ما که جان خود را به عشق تو بخشیدیم، هیچکس دیگر از محبت و دوستی، به جرم این عشق مجازاتی را متحمل نمیشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار توست، تحت حمایت بخت قرار دارد و هرگز بخت بد ما را پشتیبانی نکرده است.
هوش مصنوعی: دلِ آدمی به خاطر وفای تو و شانس خودش دلسرد شده، اما هنوز هم دلش به یاد تو میتپد و عشق تو را احساس میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی
نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی
پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی
هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی
از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی
[...]
ای در کف تو جایگه هر کفایتی
در زیر شکر و منت تو هر ولایتی
هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی
هر لحظهای ز شاه جهانت عنایتی
بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی
[...]
ای آفتاب از ورق رویت آیتی
در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی
هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال
سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی
بر نیت خطت که دلم جای وقف دید
[...]
ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی
وی از سپاه رای تو خورشید رایتی
کرده زبان سوسن آزاد هر نفس
در باب لطف از دم خلقت روایتی
درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد
[...]
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
حق را به روزگار تو با ما عنایتی
گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد میکند از نو بدایتی
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.