وقت آن شد که نظر درمن درمانده کنی
تلخی عیش مرا چاره بیک خنده کنی
هیچ نقصان نبود قدر ترا ایشه حسن
گر نگاهی سوی درویش کهن ژنده کنی
من که باشم که بدل کینه من راه دهی
بهر من خاطر خود چند پراکنده کنی
شمع من خنده زنان چهره برافروز دگر
تا چراغ دل صد سوخته را زنده کنی
اهلی از تیغ تو چون سرکشد امید که تو
از خداوندی خود رحم بر این بنده کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چو شمعم بکشی زنده بیک خنده کنی
خنده یی کن که رگ مرده من زنده کنی
گر بدین شکل و شمایل گذری بر یوسف
با همه سلطنتش بار دگر بنده کنی
رحمتی کن که برآری چو گل از خاک مرا
[...]
من نه ابرم، نه تو گل، بهر چه در باغ وصال
چون زمین تر شود از گریه من، خنده کنی
چون روی پیشتر از موسم گل رو به چمن
بی نیازش ز گل موسم آینده کنی
من و آن لعل روان بخش که از یک سخنش
[...]
آنچنان بایدت از عجز سرافکنده کنی
کز تواضع همه ابنای جهان بنده کنی
بیخ و بنیاد حسودان همگی کنده کنی
ای که بر حاصل ضعیفان جهان خنده کنی
ای مسیحای زمان ای که به اعجاز سخن
اثر و نام حکیمان سلف زنده کنی
همه گویند زسیر زحل و دور فلک
تو بدور فلک و سیر زحل خنده کنی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.