چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم
که سفال دردی او شکند سفال هستی
ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست
که بلند همتان را نبود هوای پستی
چو سبو پر است ساقی بقدح شراب اولی
نخورد فراخ روزی غم روز تنگدستی
ز تو خوشدلیم اهلی بهمین که دامن از می
همه کس بآب شوید تو بگریه های مستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل مورد نظر به بیان درد و رنج شاعر از جدایی و فاصلهای که بین او و محبوبش وجود دارد، میپردازد. شاعر با اشاره به عذابهای ناشی از عشق بیان میکند که تا کی باید در این وضعیت بماند و به تحمل غم بپردازد. او به خواب راحت محبوب در کنار گلستان اشاره کرده و از تنهایی و درد خود در دوری از او میگوید. شاعر از سختیهای زندگی و احساساتی چون گناه، گریه و ناامیدی صحبت میکند و میپرسد که چه زمانی این وضعیت تغییر خواهد کرد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که تنها راه حلش ناله کردن است، چرا که درمانی برای دردش نمیبیند.
هوش مصنوعی: وقتی که سرم را در پای خمر میگذارم، به این فکر نکن که مست هستم. زیرا من به خاطر عشق و کمال میپرستم و در واقع به سجده او میافتم.
هوش مصنوعی: من به خودپسندان و افرادی که فقط به خود اهمیت میدهند، میگویم که به خاطر سگ پیر میخواهم بدبختی و آسیب را بفروشم؛ چون هر چیزی که به آن میچسبند، میتواند در نهایت دچار شکست و نابودی شود. زندگی و هستی شاید چیزی شبیه سفال باشد که به راحتی میشکند.
هوش مصنوعی: از نظر ما، در دل پادشاهی که به گدایی نیفتادهایم، آرزویی برای پایین آمدن و پست شدن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سبو پر از شراب است، ساقی باید از همان ابتدا به مهمانان شراب بدهد؛ چرا که در روزهای فراوانی، دلیلی برای غم و غصه نیست، ولی در روزهای تنگدستی و سختی، باید از خوشیها بهرهبرداری کرد.
هوش مصنوعی: ما از تو خوشحالیم به خاطر اینکه دامن خود را از شر می و خمر دیگران پاک کردهای و تنها با گریههای سرمستیات، خود را تسکین میدهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چمن و بهار خرم، طرب و نشاط و مستی
صنم و جمال خوبش، قدح و درازدستی
از من گلست و لاله، که چمن نمود کاله
هله سوی بزم گل شو که تو نیز میپرستی
پیشکر سرو و سوسن به شکوفه صد زبان شد
[...]
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
[...]
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی
عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی
ز می فراق بوئی شده آفت حضورم
چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی
عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم
[...]
نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی
که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی
چو کشی ز ناز لشکر، تو بگو فدای من شو
که گران نمی فروشد، به تو کس متاع هستی
چه عقوبت است یا رب، من عافیت گزین را
[...]
تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی
تو و عیش و هوشیاری، من و گریه های مستی
سر برهمن ندارد، دل بی وفاش نازم
صنمی که برد از دل هوس خداپرستی
به ره وفا برآید چه ز بخت کوته ما؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.