گنجور

 
اهلی شیرازی

دامی نهاده آنمه از زلف تاب داده

صیاد وار چشمش خود را بخواب داده

دشنام تلخ بوده او را جواب اگر هم

صد ره سلام ما را یکره جواب داده

زان مست گریه ام من کز آن دو لعل میگون

خونابه دلم را رنگ شراب داده

با زهر چشمش ایدل نوش لبش چه جویی

پیکان غمزه بنگر کز زهر آب داده

گر استخوان عاشق بو کرده سگ پس از مرگ

از سوز داغ عشقش بوی کباب داده

هرچند بت پرستم جویم بهشت وصلش

کز دوزخ فراقم عمری عذاب داده

از خنده های نوشین جان داده عاشقانرا

اهلی چه کرده کو را زهر عتاب داده