گنجور

 
اهلی شیرازی

سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو

باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو

دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن

کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو

تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد

غیرت نخواهد تا کنم از خلق جستجوی تو

وقتی پی تسکین دل میدید می کوی ترا

اکنون شود دردم فزون چون بیتو بینم کوی تو

از وحشت تنهاییش اهلی برآید جان ز تن

گر نی بپرسش آیدش گه گه خیال روی تو