گنجور

 
اهلی شیرازی

مرغ دلم که کشته شد از چشم مست تو

در خون و خاک چند بغلطد ز دست تو

بنشین دمی و مجلس ما را فروغ ده

کز بزم عیش نیست غرض جز نشست تو

نگشاید از نشاط دل تنگ عاشقان

تا ناوکی گشاد نیابد ز شست تو

ساقی بیا که صحبت صوفیست جانگداز

جانپرور است صحبت رندان مست تو

خون دلم چو می لب لعلت خورد مدام

مخموریش مباد لب می پرست تو

پستی مکش ز چرخ بلند ایدل حزین

همت بلند دار که چرخ است پست تو

اهلی شکست شیشه عمر تو بهر یار

و آن سنگدل نداشت غمی از شکست تو