گنجور

 
اهلی شیرازی

تا به کی چون سگ بنالد عاشق شبگرد او

سوختم از درد او آه و فغان از درد او

عاشق بسیار صبری همچو من باید که هست

حسن او بسیار ناز حسن هم در خورد او

بر سر لطفست و کسرا بر عتابش دست نیست

گر سمند کین برانگیزد که یابد گرد او

روی گردون پر غبار از ذره باشد پیش دوست

خاک بر سر میکند خورشید عالم گرد او

یوسف ما گر فروشد ناز حسن و دلبری

صد زلیخا در خریداری نباشد مرد او

از خزان آه عاشق یارب آن گل دور دار

زانکه شد گرم و نمی ترسد ز آه سرد او

اهلی از آه تهی جز روی زردی نیستش

پیش روی گلرخان باشد چه روی زرد او