گنجور

 
اهلی شیرازی

هرکه زنجیرش نهد مشکین‌کمندی اینچنین

گر بود دیوانه نگریزد ز بندی اینچنین

بر زمین پای سمندت ناید از شوخی ولی

حیف باشد بر زمین پای سمندی اینچنین

چشم من، چون داغ بر دست تو بیند چشم من

کی بچشم خود توان دیدن گزندی اینچنین

با هزاران دردمندی جان فدایت میکنم

وه چرا ننگ آیدت از دردمندی اینچنین

دست اهلی کوته از بختست چون آرد ببر

دست کوتاهی چنان سرو بلندی اینچنین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode