گنجور

 
اهلی شیرازی

شبی با نامرادان باش و ترک خود مرادی کن

درآ چون آفتاب از در شب و تا روز شادی کن

من آخر کشته خواهم شد برسوایی زعشق تو

اگر خواهی نهانم کش وگر خواهی منادی کن

دلا گر همدمی با نو غزالان آرزو داری

چو مجنون ترک مردم گیر و رو در کوه و وادی کن

تو میخواهی مراد و نامرادت دوست میخواهد

دلا چون این مراد اوست با ما نامرادی کن

نهاد چرخ کجرو با کسی کی راست میگردد

بمهر ظاهرش منگر حذر از کج نهادی کن

بنور عقل در عالم ره شادی که میباید

درین ظلمت سرا اهلی چراغ عقل هادی کن