ما خود بریده ایم دل از کار خویشتن
لیکن تو رحم کن بگوفتار خویشتن
من جان فروشم و تو بهیچم نمی خری
کس چون تو نیست واقف بازار خویشتن
ما گفته ایم با تو تو با ما مگوی هیچ
شرمنده تو ایم ز گفتار خویشتن
هر عاشقی که خون جگر از نظر بریخت
هرگز گلی نچید ز گلزار خویشتن
اهلی که پیش یار بگوید حدیث تو
یار تو کیست گر نشوی یار خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جان من خریده بدیدار خویشتن
کرده مرا بمهر خریدار خویشتن
من جان و مال خویش ندارم ز تو دریغ
وز من دریغ داری دیدار خویشتن
تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان
[...]
سر گشتهام ز بخت نگونسار خویشتن
تر دامنم ز چشم گهربار خویشتن
درّ خوشاب دیده به دامن همیکشد
صراف عشق بر سر بازار خویشتن
ای جان مرا تو بارگرانی، کرانه گیر
[...]
از بسکه رفته ام بر دلدار خویشتن
شرمنده ام ز رفتن بسیار خویشتن
من تاجرم بدکه بازار خویشتن
بر دست نقد جان و خریدار خویشتن
هر دانشی که بود مرا صرف دید شد
دیوانه شد دلم پی دیدار خویشتن
ایوان ملک قصر ملک دیده ام کنون
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.