گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

کجات آن همه رسم و آیین و راه؟

کجات افسر و گنج و ملک و سپاه؟

کجات آن همه دانش و زور و دست؟

کجات آن بزرگان خسرو پرست؟

کجات آن نبرده یلان دلیر؟

که شیر ژیان آوریدند زیر

کجات آن سواران زرین ستام؟

که دشمن بدی تیغ شان را نیام

کجات آن همه مردی و زور و فر؟

که گیتی همه داشتی زیر پر

کجات آن بزرگی و آن دستگاه؟

که سربرکشیدی زماهی به ماه

کجات افسر و کاویانی درفش؟

کجات آن همه تیغ های بنفش؟

کجات آن به رزم اندرون فرونام؟

کجات آن به بزم اندرون کام و جام؟

کجات آن دلیران روز نبرد؟

کجات آن بزرگان بادار و برد؟

کجات آن کمین و کمان و کمند؟

که کردی همه دیو و جادو به بند

کجات آن فزونی گنج و سپاه؟

کجات افسر و تخت و فرو کلاه؟

کجات آن سواران و میدان و گوی؟

که زآن ها به گیتی بدی گفتگوی

کجات آن دلیران و مردانگی؟

هش و رأی و فرهنگ و فرزانگی

کجات آن هنرهای بیش از شمار؟

که علم و هنر از تو شد یادگار

کجا شد دل و هوش و آئین تو؟

توانائی و اختر و دین تو

کجا شد به رزم آن نکوساز تو؟

کجا شد به بزم آن خوش آواز تو؟

کجا رفت آن جام گیتی نمای؟

کجات آن همه خسرو پاک رای؟

کجا رفت آن اختر کاویان؟

کجا رفت اورنگ فرکیان؟

که اکنون به پستی نیاز آمدت

چنین اختر بد فراز آمدت

که بنشاند این شمع افروخته؟

کزو شد همه دودمان سوخته

دریغ آن بلند اختر و رای تو

دریغ آن سر عرش فرسای تو

دریغ آن یلان و کیان جهان

که بودی پناه کهان و مهان

دریغ آن بزرگان والا گهر

به مردی زشاهان برآورده سر

دریغ آن امیران والا به شأن

کز ایشان به گیتی نمانده نشان

هم اکنون از ایشان نبینم به جای

به جز ناظم الدوله ی پاک رای

ابا چند تن از مهان گزین

که از آسمان شان رسد آفرین

شده آدمیت از ایشان پدید

همه گنج های وفا را کلید

همه سال شان بخت و پیروز باد

همه روزشان روز نیروز باد

نگهدارشان باد زروان پاک

بود یارشان هرمز تابناک