به گاهی که از مصر آمد به شام
مغی نامور بود جاماسب نام
ز ارکادرس خواست و آواز داد
که من برته ام شاه خسرو نژاد
جهان را یکی شهریار نوام
سمردیس یل پور کیخسروام
بر او انجمن گشت هر سو سپاه
ستوهیده بودند مردم زشاه
که پیچیده بد سر زدین خدای
نیاوردی از داد و دانش به جای
فرخ زاد را کشت کش بد وزیر
که خواند همی پرگزسبش هژیر
گماتا به گاه مهی برنشست
گرفته یکی گرز زرین به دست
چو آگاهی آمد به کاوس کی
بجوشید خونش به تن همچو می
همی تاخت اسب از پی کارزار
به ناگه زاسب اندر افتاد خوار
همان کاردکش بود دایم به دست
به پهلو فرو رفت و او را بخست
ابا نامداران ایران سپاه
به هنگام مردن چنین گفت شاه
که من برته را پیش ازین کشته ام
به خاک سیاهش بیاغشته ام
گماتای بی دانش بد گهر
دروغ است گفتار او سر به سر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.