گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

چو از کار مدیه بپرداخت شاه

سوی لیدیا راند یکسر سپاه

که جنگی کرازوس با دستگاه

گذر داده بودی به سرحد سپاه

سپاهش فزون بود از صد هزار

ولیکن نتابید با شهریار

گرفتار شد زنده در رزمگاه

پس آنگه مر او را ببخشید شاه

همیشه بدی شاه را هم نشین

کرازه بد آن نامدار گزین

از آن جا به اسپرته آورد روی

که اسپهرمش خوانده افسانه گوی

همه ملک یونان سراسر گرفت

به هر پاک بسپرد وز ایدر برفت

نبود است پیران ویسه جزاو

که بر لشکر خاصه بد پیشرو

به بابل یکی جنگ فرخ نمود

که هر پهلوانی یکی رخ گشود

یهودان که بودندی آن جا اسیر

چو بخت النصر کردشان دستگیر

زفر چنان شهریار بلند

رها گشتشان جملگی سرزبند

فراوان سلیح و درم دادشان

به بیت المقدس فرستادشان

دگر باره دز هوخت آباد ساخت

روان بزرگان زخود شاد ساخت

به توراتش اندر ستاید سروش

همش نام خوانده است فرخ کروش

ورا دانیال نبی شد وزیر

که بخت النصر کرده بودش اسیر

پس از فتح بابل شه رزمخواه

سوی خاوران راند یکسر سپاه

به هند اندرون نامداری نماند

که منشور تیغ ورا بر نخواند

وز آن جا به سوی ختا و ختن

همی راند آن شاه لشکر شکن

بلرزید از هیبتش هند و چین

ز سهمش بترسید توران زمین

کجا سالیان اندر آمد هفت

که سیروس از ایدر سوی شرق رفت

نیاسود از رزم و پیکار و کین

یکی خشک سالی برآمد برین

دگر باره آهنگ ایران نمود

کز آن جا خرامد سوی مصر زود