گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

چو از کار نینویه پرداخت شاه

به لیدی کشانید یکسر سپاه

ابا آلیاد آن شه ساردیز

گرفتند راه نبرد و ستیز

به شهنامه اولاد می خواندش

سپهدار مازنداران داندش

به ساری شده ساردی مشتبهه

همان رود ایرماغ و آب زره

برین رزمه بگذشت سالی چهار

که یک تن نشد چیره در کارزار

در اثنای آورد بگرفت شهید

سیه گشت رخسار روز سپید

بدان سان که فردوسی پاک زاد

زدیو و ز مازندران کرد یاد

شب آمد یکی ابر، بر شد سیاه

جهان گشت چون روی زنگی سیاه

چو دریای قار است گفتی جهان

همه روشنایی ش گشته نهان

یکی خیمه زد بر سر از دود قار

سیه شد جهان چشم ها گشت تار

چو کاوس شد از جهان ناامید

سیه گشت چشمش زدیو سپید

سپه از دو سو روی برکاشتند

که از جادویی ها بپنداشتند

دو شاه سرافراز با دستگاه

ابر آشتی باز جستند راه

ولی تا به ایرماغ از لیدیا

بر ایران بیفزود شاه کیا

از آن پس به بستند عهدی درست

کزیشان کسی جنگ نارد نخست

رگ خون گشادند از بازوان

مزیدند از خون هم هردوان

گرفتند دخت دو شاه گزین

دو پور سرافراز با آفرین

گرازه بدی پور اولاد نیو

که خواندش کرازوس، هیرداد نیو

همان اژدها پور آرش بدی

که تند و بی آرام و سرکش بدی

به پهلو زبان نام او استیاج

که از بابل و تور بگرفت باج

چو بر پهلوی نام راندندیش

همان اسپدان نیز خواندندیش

مگر دخت اولاد بد ارنواز

که آریانسش خواند هرودت باز

خوشا گاه کی آرش نامور

که او بود مر اژدها را پدر

در ایام این شاه با داد و دین

شکست اندر آمد به ترکان چین

اگرچه نخست آمد آن شه ستوه

به هیمالیا شد برافراز کوه

که فردوسی آن را سراید همی

به کوه هماون ستاید همی

چو ترکان گرفتند گردش همه

چو گرگ اندر آمد میان رمه

نه کاموس ماند و نه خاقان چین

نه چنگش نه گردان توران زمین