گنجور

 
ادیب الممالک

چو دلها را بتان کاشانه کردند

در اشگ از بصرها دانه کردند

سر زلف پریشان شانه کردند

زمان را در جهان افسانه کردند

مکان او را در این ویرانه کردند

چو سامانش ز هستی گشت مختل

غمش بر عیش و شادی شد مبدل

سر و کارش به مستی شد محول

می لاتقنطوا از روز اول

بکامش ریخته مستانه کردند

چو از نامحرمانش دور دیدند

سرش از عشق حق پرشور دیدند

تنش از جان و دل پرنور دیدند

سراپای وجودش عور دیدند

لباس هستیش شاهانه کردند

طلب کاران به همت پا فشردند

خداوندان ره رحمت سپردند

گدائی را به عرش از فرش بردند

زمان را از سگان خود شمردند

کریمان همت مردانه کردند

چو شد سرمست جام ارغوانی

ز الفاظ و کنایات و معانی

نماندش هیچ جز سبع المثانی

ز عشق آن جمال شعشعانی

سویدای دلش را خانه کردند

بتی جا داد در بزم وصالش

که عالم مات و حیران از جمالش

هویدا نام پاکش از خصالش

جلال الدین محمد کز جلالش

هزاران کس چو من دیوانه کردند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode