گنجور

 
ادیب الممالک

قدم گذار به دیوان عالی و بشناس

که کیست آنکه به کرسی نشسته چون نسناس

بگرد وی بنگر چند تن خدا نشناس

مگو که چرخ عجب مهره ای فکنده بطاس

که چرخ سفله بسی خوارها نموده عزیز

نظر نما بنگر صورت هیولا را

به جای طوطی و طاوس بین قولا را

به حکمرانی بنگر جوان …ـولا را

معین و یاور و یارش به بین شمولا را

بنی سرائیل آنجا نشسته بر سر میز

یکی ز شدت پیری در آمده قوزش

به سان روبه دیمی شده دک و پوزش

هزار رنگ به صورت چو آتش‌افروزش

رسد به عرش برین بانک سرفه و …ـوزش

که من معیلم و مسکینم و ندارم چیز

مر آن که سخره سرودی رئیس اکوسه‌اش

کسی ندیدی جز در مبال مدرسه‌اش

فرار کردی قمل ز چرک البسه‌اش

هراز گونه اثر دیده شد ز وسوسه‌اش

کنون ز فرط نظافت شده است عنبربیز