شبی با گلعذاری مست و مخمور
گذر کردم به شادروان شاپور
کنار چشمهای دیدم در آن کاخ
درختی برزده بر آسمان شاخ
به هر شاخش گلی خوشبوی و خوشرنگ
به هر گل بلبلی در ساز و آهنگ
درون چشمه عکس ماه و پروین
پراکنده گهر بر دیبهٔ چین
همی غلتید عکس مه به هر سو
ز چوگان هوا در آب چون گو
مرا از این تماشا شد دل از دست
ز بانگ مرغ و بوی گل شدم مست
گرفتم دست یار نازنین را
ز روی عجز بوسیدم زمین را
که در این سایه لختی گسترد رخت
نشنید چون گل اندر زمردین تخت
گهی نو شد قدح، گاهی دهد می
شود او از قدح مست و من از وی
نگارم همچو گل زین گفته بشگفت
تقاضای مرا از دل پذیرفت
به روی آن چمن با هم نشستیم
به زنجیر محبت عهد بستیم
زدم جامی و دادم ساتگینی
کشیدم ناز حسن نازنینی
شده هوش از سر و رفته دل از دست
دل از دلدار یغما سر ز می مست
به ناگه نالهای آمد به گوشم
که از سر برد یکسر عقل و هوشم
تو گفتی خستهای را دست دشمن
خلاند خار در دل تیر در تن
نظر کردم به هر سوی اندر آن دشت
ندیدم هیچ کس در باغ و گلگشت
ندانستم که این سوز از کجا بود
برآمد از کدامین آتش این دود
شدم آشفته و دیوانه از هول
دمیدم هر زمان بر خویش لاحول
دگر بار آمدم آن ناله در گوش
چنان کز خویشتن کردم فراموش
نگارم گفت کاین سوز از درخت است
درخت سبز مانا تیره بخت است
چو این گفت آن پری بر پا ستادم
بر آن آهنگ سوزان گوش دادم
یقینم شد از آن لحن شرربار
که آید از درخت آن نالهٔ زار
بدو گفتم که ای شاخ برومند
مرا آه تو آتش در دل افکند
به جای آنکه همچون سرو بالی
چرا چون استن حنانه نالی
درخت بیزبان چون نخلهٔ طور
سخنگو شد به شادروان شاپور
بگفتا قصهٔ من بس دراز است
یکی بشنو گرت سودای راز است
یقین دانم شنیدستی که شاپور
به روم آمد ز ایران از رهی دور
به روی مردم آن ملک دربست
پس تسخیر قسطنطین کمر بست
به قیصر از هجومش تنگ شد کار
که با آن شه نبودش باب پیکار
به ناگه مرغ زیرک رفت دربند
قضا شاپور را در چنبر افکند
ادب را پوست از تن برکشیدند
تن شه را به چرم اندر کشیدند
درون شد شاه ما چون مغز در پوست
فرو شد تیر دشمن در دل دوست
به ایران راند قیصر لشکر خویش
که از دشمن ستاند کیفر خویش
به هرجا یافت آبادی در ایران
زد آتش کند از بن کرد ویران
ز بن بر کند هر جا بد درختی
به دار آویخت هر جا شوربختی
پراکندند مسکینان ز مسکن
زدند آتش کریمان را به خرمن
ولی زآنجا که در این راه باریک
بود روز ستم کوتاه و تاریک
بسی نگذشت کایزد جل شانه
زدود از چهر ایران رنگ اندوه
برون آمد ز چرم گا و شاپور
به ایران زد علم پیروز و منصور
به خاک رودبار آمد شبانگاه
وز آنجا سوی ششتر شد ز بیراه
شبیخون زد به لشکرگاه قیصر
تکاور راند در خرگاه قیصر
شکارش کرد و بستش دست و بازو
ستم با کیفر آمد هم ترازو
سپس امر آمد از دربار شاپور
که معمار آوردند از روم و مزدور
ز آب روم و خاک روم گلها
طرازند از پی تعمیر دلها
درخت میوهدار از روم آرند
درون گلشن ایران بکارند
سراهای کهن از نو طرازند
همه ویرانهها آباد سازند
چنین کردند و روزی چند نگذشت
که هامون باغ شد ویرانه گلگشت
هنوز از خاک قسطنطین در آن دشت
یکی تل است در دامان گلگشت
که خواندندش حریفان تل رومی
نباشد خاک آن چون خاک بومی
مرا رزبان شاپور اندرین بوم
به باغ شهریار آورد از روم
نهالی خرد بودم نازک و تر
که گشتم دور از پیوند مادر
در این خاک آب خوردم ریشه کردم
ز شاخ خود چمن را بیشه کردم
کنون از عمرم اندر روزگاران
گذشته سالها بیش از هزاران
بزرگان در پناهم آرمیدند
مهان در سایهٔ قدم خمیدند
پریرویان زمینم بوسه دادند
بتان چون سایه در پایم فتادند
شهان در سایهٔ پهن و فراخم
ز بند خیمه فرسودند شاخم
ولی اکنون دلی دارم مشوش
ز چرخ کجمدار و بخت سرکش
اگر چه زاده اندر خاک رومم
هوا پروردهٔ این مرز و بومم
بر این خاکی که در وی ریشه دارم
ز جور آسمان اندیشه دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر، شب زیبایی را در شادروان شاپور توصیف میکند که در کنار چشمهای، درختی بزرگ و زیبا با گلهایی خوشبو و بلبلی در حال آواز خواندن وجود دارد. او از زیباییهای طبیعت مست و شاد میشود و دمی در کنار یار نازنینش قرار میگیرد. در حالی که در حال نوشیدن شراب و لذت بردن از عشق است، ناگهان صدای نالهای را میشنود که او را به فکر میبرد. این ناله از درختی است که او را از زیبایی اطرافش منحرف میسازد و به قصهای تاریخی از شاپور و پیروزیهای او در جنگها اشاره میکند.
شاعر داستانی از فتح قسطنطنیه توسط شاپور و ویرانیهایی که در این راه به وجود آمده را بازگو میکند. اما پس از آن، شاپور به ایران بازمیگردد و به آبادانی و بازسازی این سرزمین میپردازد. شاعر به درختی که به او هدیه شده و ریشدار بودنش در این خاک اشاره میکند و به زیبایی و عظمت این مکان مینگرد، هر چند همواره از مشکلات و ناملایمات زندگی نیز غمزده و نگران است. با وجود این، او خود را متعلق به این سرزمین میداند و به ریشههایش افتخار میکند.
هوش مصنوعی: شبی در حال مستی و سرخوشی با زیبای گلعذاری گذر کردم به خیابان شادروان شاپور.
هوش مصنوعی: در کنار چشمهای، درون کاخی، درختی بلند و سرسبز را دیدم که به آسمان رفته است.
هوش مصنوعی: در هر شاخهای گلهای زیبا و خوشبو وجود دارد و هر گل بلبلی دارد که با صدای دلانگیز خود میخواند و آهنگ میسازد.
هوش مصنوعی: درون چشمه، تصویر ماه و ستاره پروین به وضوح نمایان است، که مانند جواهراتی بر روی پارچهای نرم و زیبا میدرخشد.
هوش مصنوعی: عکس ماه در آب به هر سمتی میچرخد و به نظر میرسد که با چرخش تیری در هوا در حال حرکت است، مانند یک گل که در آب به سمتهای مختلف میرود.
هوش مصنوعی: من به خاطر تماشای زیباییها و صدای پرنده و عطر گل، دلم را باختم و شگفتزده شدم.
هوش مصنوعی: دست دوست عزیزم را به نشانه ناتوانی گرفتم و زمین را بوسیدم.
هوش مصنوعی: در این سایه، لحظهای دراز کشیدهام و نغمهای نشنیدهام مانند گلی که روی تختی از زمرد قرار دارد.
هوش مصنوعی: گاهی جام شراب تازه است و گاهی مستی به من دست میدهد. در این حال، من از شراب مست میشوم و او هم از من مست میشود.
هوش مصنوعی: عزیزم مانند گلی است که از این حرف شگفت زده شد و درخواست من را با تمام وجود پذیرفت.
هوش مصنوعی: در کنار آن چمن نشستیم و با محبت و دوستي قول و قرار گذاشتیم.
هوش مصنوعی: من جامی نوشیدم و با شادی و سرور، به زیبایی معشوقم دل بستم و از ناز او لذت بردم.
هوش مصنوعی: به دلیل عشق و شوق به معشوق، تمام هوش و حواسم را از دست دادهام و دل نیز از دست رفته است. دل به سرقت رفته از معشوق، با شادمانی و مستی به مزمزه میپردازد.
هوش مصنوعی: ناگهان صدای نالهای به گوشم رسید که تمام عقل و هوشم را از سرم برد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که خستهای را دشمن به زخمهایش آزرده و در دلش غم و رنجی عمیق نشسته است.
هوش مصنوعی: به هر طرفی که نگاه کردم در آن دشت، هیچکس را در باغ و گلزار ندیدم.
هوش مصنوعی: نمیدانستم که این درد و سوز از کجا نشأت گرفته و این دود از کدام آتش بلند شده است.
هوش مصنوعی: از ترس و اضطراب درونم به شدت به هم ریخته و دیوانهوار شدهام و در هر لحظه به خودم میگویم که هیچ چارهای ندارم.
هوش مصنوعی: دوباره به یاد آن ناله افتادم، چنان که خودم را از یاد بردم.
هوش مصنوعی: محبوبم گفت که این سوز و درد از درختی میآید که هنوز سبز و سرزنده است، اما سرنوشتش بد و تیره است.
هوش مصنوعی: وقتی این حرف را آن پری گفت، من به پا برخاستم و به آن نغمهی دلانگیز گوش سپردم.
هوش مصنوعی: من بهطور یقین دریافتم که صدای غمانگیزی که از درخت میآید، از لحن تلخ و شعلهورش نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای درخت بلند و قوی، آه تو در دلم آتش به وجود آورد.
هوش مصنوعی: به جای آنکه مانند درخت سرو بلندی باشی، چرا مانند شتر مرغی که در چالهای افتاده عزا و نالۀ بیهوده میکنی؟
هوش مصنوعی: درختی که زبان و کلام ندارد، مانند نخل کوه طور سخن گفت و با شادروان شاپور لب به گفتگو گشود.
هوش مصنوعی: او گفت داستان من بسیار طولانی است، اگر بخواهی، بشنو که رازهایی در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: مطمئن هستم که شنیدهای که شاپور از ایران، از مسیری دور به روم رفت.
هوش مصنوعی: مردم آن سرزمین به طور کامل در اختیار قرار گرفتند، سپس برای فتح قسطنطنیه آماده شدند و عزم خود را جزم کردند.
هوش مصنوعی: به دلیل حمله دشمن، کار قیصر به تنگنا رسیده است، زیرا او با آن پادشاه جنگ نمیتواند کند.
هوش مصنوعی: ناگهان پرندهی زیرک به دام سرنوشت افتاد و شاپور را در چنگ خود گرفت.
هوش مصنوعی: آداب و قوانین اجتماعی را از وجود انسان جدا کردند و در عوض، رفتار و جسم او را با چرم و ظاهری محکمتر پوشاندند.
هوش مصنوعی: شاه ما مثل مغزی که درون پوست قرار دارد، به دل دشمن وارد شد و مانند تیری که در دل دوست فرو میرود.
هوش مصنوعی: قیصر به ایران لشکرش را فرستاد تا از دشمنان انتقام بگیرد.
هوش مصنوعی: در هر کجا که در ایران دلیلی برای آبادانی وجود داشت، آنجا را به آتش کشید و از ریشه ویران کرد.
هوش مصنوعی: هر درختی که بد باشد، از ریشهاش کنده میشود و هر جا که بدبختی باشد، باید به دار آویخته شود.
هوش مصنوعی: بیخانمانها را از خانههایشان پراکنده کردند و آتش دلسوزان را به کشتزارشان زدند.
هوش مصنوعی: اما از آنجا که این مسیر تنگ و دشوار بود، روز ظلم و ستم نیز کوتاه و تاریک است.
هوش مصنوعی: مدت زیادی نگذشت که خداوند رخسار ایران را از غم و اندوه پاک کرد.
هوش مصنوعی: از چرم گا و شاپور خارج شد و پرچم پیروزی و قدرت را در ایران بر افراشت.
هوش مصنوعی: در شب، چوپانی به منطقه رودبار میرسد و از آنجا بدون راه مشخصی به سمت ششتر حرکت میکند.
هوش مصنوعی: یکی از دلاوران به ناگهان به اردوگاه قیصر حمله کرد و به سرعت به مرکز فرماندهی او نفوذ کرد.
هوش مصنوعی: او را گرفتار کرد و دست و پایش را بست، هنوز هم ستمی که در حقش روا شده، به اندازهی عذابش خواهد بود.
هوش مصنوعی: بعد از آن، دستوری از دربار شاپور صادر شد که معمارانی از روم بیایند و همچنین کارگران را نیز به خدمت بگیرند.
هوش مصنوعی: از آب و خاک من گلها میبالند و به زیبایی میدرخشند؛ این گلها به خاطر ترمیم دلها و شادابی روحها رشد میکنند.
هوش مصنوعی: درختان میوهدار را از سرزمین روم به باغهای ایران میآورند و در آنجا میکارند.
هوش مصنوعی: خانههای قدیمی دوباره زیبا و تازه شدهاند و همه ویرانیها را به آبادانی تبدیل میکنند.
هوش مصنوعی: آنها این کار را کردند و پس از چند روز، هامون به ویرانهای تبدیل شد که دیگر هیچ گلی در آن وجود نداشت.
هوش مصنوعی: در آن دشت، هنوز تلی از خاک قسطنطینه، که در دل باغی پر از گل قرار دارد.
هوش مصنوعی: آن را که حریفان خواندهاند، نباید مثل خاک تپه رومی باشد، خاکش باید مانند خاک وطن خودمان باشد.
هوش مصنوعی: شاپور، زبانی برای من در این سرزمین پیدا کرد و مرا به باغ شهریار در روم برد.
هوش مصنوعی: زمانی که من نهالی کوچک و لطیف بودم، از مادر خود دور شدم.
هوش مصنوعی: من در این سرزمین رشد کردم و آب زندگیام را از این خاک گرفتم و با شاخ و برگ خود، فضای سبز و سرسبزی ایجاد کردم.
هوش مصنوعی: اکنون در روزهای گذشته از عمرم، بیشتر از هزار سال گذشت.
هوش مصنوعی: بزرگان و افراد بزرگوار در کنار من آرامش پیدا کردند و افرادی با مقام و منزلت، در برابر وجود من به احترام خم شدند.
هوش مصنوعی: چهرههای زیبای زمین به من بوسه دادند و مجسمهها چون سایه بر سرم افتادند.
هوش مصنوعی: پادشاهان در زیر سایه گسترده و وسیع من از محدودیتها و مشکلات آزاد شدند.
هوش مصنوعی: ولی اکنون دلی دارم ناآرام به خاطر گردشهای نادرست زمان و سرنوشت نافرمان.
هوش مصنوعی: هرچند که من در خاک روم به دنیا آمدهام، اما تحت تأثیر فضای این سرزمین بزرگ شدهام.
هوش مصنوعی: در این سرزمین که ریشهام در آن است، به دلیل ناملایمات آسمانی و طبیعت، فکر و تامل دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.