گنجور

 
ادیب الممالک

بود پیری کرخ به کشور روم

از سعادات دنیوی محروم

کوش گردیده کند و پشت نگون

دست و پا چنکوک و بخت زبون

لمتر و زشت و ناتراشیده

دل خروشیده تن خراشیده

گشته ز آب دماغ و آب دهن

دائما خشک مغز و تر دامن

سوخته خانه ریخته دندان

خانه او را قفس چمن زندان

بود بوزینه ای پرستارش

پاسبان کلاه و دستارش

بهتر از بندگان خواجه پرست

دستگیر و عصاکش و همدست

در سر کدخدا و کدبانو

تکیه پشت و قوت زانو

در برون دستیار و صاحب یار

از درون هم مساعد و غمخوار

جز سخن کانهم ازاشارتها

فاش کردی همه عبارتها

درهمه چیز از او نیابت کرد

دعوتش را بجان اجابت کرد