گنجور

 
ادیب الممالک

خدایگانا من بنده آنکسم که بصدق

فریضه دارم بر خویشتن سجود ترا

تو آن کسی که به تحقیق آفریده خدای

پی نمایش انصاف خود وجود ترا

من آنکسم که بسی با شتاب پیمودم

دراز نائی و پهنای بحر جود ترا

تو آنکسی که به اقبال و بخت کرده قرین

ستاره حزب ترا آسمان جنود ترا

من آنکسم که بنانم به صد زبان باشوق

سروده تعنیتی موقع ورود ترا

تو آنکسی که نگردد گسسته حبل امید

ز دامن کرمت دشمن عنود ترا

من آنکسم که مدام آرزو همی کردم

درون دیده قیام تو و قعود ترا

تو آنکسی که ندارد قضای چرخ کبود

توان آنکه تجاوز کند حدود ترا

منم که دست از کار رفت و کار از دست

شدم چنانکه همی خواستم حسود ترا

توئی که کارت بر پای گشت و پای به چرخ

سعادت فلکی بنده شد سعود ترا

چو زند فضلت نار القری برافزوزد

ز شاخ طوبی حور آورد و قود ترا

خدا گواست من ای خواجه طاعت آوردم

ز روی صدق غیاب تو و شهود ترا

تو گر فرامش سازی عهود سابقه ام

من آن نیم که فرامش کنم عهود ترا

ز قید بندگی از تن رها شود هرگز

رها نخواهد کردن دلم قیود ترا

گرم پذیری یا خود برانی از حضرت

نخواهم ایچ به گیتی مگر خلود ترا

 
sunny dark_mode