گنجور

 
ادیب الممالک

به سردار اسعد بگو ای که از دم

هزار آتش فتنه خاموش کردی

تو آنی که اصلاح کار جهان را

به دامان فضل خطاپوش کردی

تو آنی که افراسیاب ستم را

معاقب به خون سیاوش کردی

تو آنی که هر گربه دزد خائن

گریزان به سوراخ چون موش کردی

تو آنی که از جنبش عزم و رایت

زمین و زمان را پر از جوش کردی

بزرگان و گندآوران جهان را

ز اعجاز خود مات و مدهوش کردی

جهان را ز تیغت همه نیش ماری

ولی از بیانت پر از نوش کردی

سخن های ستوار گوئی ازیرا

که گفتار سنجیده در گوش کردی

ز نیرنگ فرهنگ خود روبهان را

همه خفته که خواب خرگوش کردی

گرفتی به شمشیر و تدبیر گیتی

عروس شبت را در آغوش کردی

چو در یاد داری همه کار گیتی

چرا بنده ات را فراموش کردی