گنجور

 
ادیب الممالک

گفتی ای دوست مرا با چه سمت می شمری

من چگویم که تو از حال دلم آگاهی

کار من چاکری و کار تو فرماندهی است

سمت بنده غلامی سمت تو شاهی

بنده چون گشتم هم تابعم و هم خاضع

شاه چون گشتی هم آمری و هم ناهی

دستم از دامن الطاف تو کوته بادا

گر ز امر تو کنم یک سر مو کوتاهی

جز غم عشق تو کار دگرم بدنامی است

جز سر کوی تو راه دگرم گمنامی است

بولای تو ز اخلاص کنم جانبازی

به خیال تو ز اخلاص کنم همراهی

با تو دلشاد چو در باغ بهاران بلبل

بی تو افسرده چو بر ریک بیابان ماهی

هر کجا پای نهی سر نهم اندر قدمت

جان فشانم برهت ای صنم خرگاهی

نشود یکسر مو کاسته از بندگیم

گر بیفزائی بر راتبه ام ورکاهی

ای امیری اگر از حال تو غافل شده دوست

تو مکن غفلت و اهل می خواهی