گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

تقدیم دوست کردم تصویر خویشتن را

تا جای من ببوسد آن روی چون سمن را

ای عکس چهره من چو میرسی به کویش

در پای او افشان یکباره جان و تن را

زان طره معنبر کان ماه ار بچنبر

بستان بجای شکر بوسی از آن دهن را

گر آن پری شمایل باشد بمهر مایل

در گردنش حمایل کن دست خویشتن را

پنهان ز لعل نوشش وز چشم عیب پوشش

آهسته زیر گوشش بر گو تو این سخن را

کایم شبی بکویت گیرم کمند مویت

روشن کنم زرویت خرگاه و انجمن را

هان ای امیر بانو عشقت کشد ز هر سو

از آن کمند گیسو بر گردنم رسن را

ماهی نهاده بر سر از مشک ناب افسر

سروی نموده در بر از لاله پیرهن را

مهرت بجان سپردم در عشق پافشردم

زین عیش تازه بردم از دل غم کهن را

این راز از حبیب است وین درد باطبیب است

فریاد عندلیب است کاشفته این چمن را