گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

رازی که به شب لب تو گوید با من

گفتار زبان نگرددش پیرامن

زان سر به گریبان سخن برنارد

پیراهن حرف تنگ دارد دامن

امیر معزی

نه با منی ار چه همنشینی با من

ای بس دوری‌ که از تو بینم تا من

در من نرسی تا نشوم یک پا من

کاندر ره عشق یا تو لنگی یا من

سنایی

تا با خودی ارچه همنشینی با من

ای بس دوری که از تو باشد تا من

در من نرسی تا نشوی یکتا من

اندر ره عشق یا تو گنجی یا من

میبدی

تا با خودی از چه همنشینی با من

ای بس دوری که از تو باشد تا من‌

در من نرسی تا نشوی یکتایی

کاندر ره عشق یا تو گنجی یا من!

عطار

از رشک تو، کاغذین کنم پیراهن

تا سایهٔ تو نگرددت پیرامن

هر چند کنار من چو دریاست ز اشک

در شیوهٔ عشق تو، نیم تردامن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه