گنجور

 
ابوسعید ابوالخیر

تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت

افکند دلم برابر تخت تو رخت

روزی بینی مرا شده کشتهٔ بخت

حلقم شده در حلقهٔ سیمین تو سخت