هوش مصنوعی: در این ابیات شاعر از معشوق میپرسد که چرا باید با هم فاصله داشته باشند. معشوق پاسخ میدهد که دلیلی برای این جدایی وجود دارد. او میگوید که من چشم تو هستم و اگر تو مرا نمیبینی، چه عجیب است؟ همچنین اشاره میکند که او جان معشوق است، اما nadie جان را نمیبیند. این ابیات به عمق عشق و ارتباط عمیق میان دو نفر اشاره دارند.
ناشناس در ۱۰ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۳۶ نوشته:
جدای بحث عمیق و یا سطحی بودن شعر، نکته نظر بنده رو جلب کرد و آن اشاره زیبای جناب ابوسعید به هجران است. هجران همیشه هست و فقط روح انسان است که لاینفک است. آن هم خداست. انسان هرگز از خدای خویش جدا نخواهد شد. هرچند او را بپرستد یا نه ولی تنها موجودی که طعم هجران خویش را به کام انسان نمی نشاند همین خداست.
روفیا در ۱۰ سال و ۳ ماه قبل، سهشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۲۳ نوشته:
شیخ محمود شبستری در گلشن راز توضیح جالبی در این باره دارد : زهی نادان که او خورشید تابان به نور شمع جوید در بیابان همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا اگر در تاریکی به سر می بریم نور شمع واسطه خوبی برای دیدن است . ولی اگر در روشنایی باشیم استفاده از شمع برای دیدن نور احمقانه است . چون شمع خودش نورش را از خورشید وام دارست . پیش ان خورشی کو بس روشن است در حقیقت هر دلیلی رهزن است استفاده از هر واسطه ای برای اثبات وجود خدا فقط ما را از او دور می کند . چون وجود او را میشود حس کرد .
شجاع الدین شقاقی در ۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۳ نوشته:
منم و شاهد ِ من در درون ِ جان و جانانیّ و جانم داده ای میهمان ِ جانی و دانم که آنم داده ای حاضر و هم ناظری بر سفره ی جان و دلم شاهد ِ خوانی مرا از هر چه خواهم داده ای
سعیدحدادی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۵ نوشته:
سلطان و سلاطین شیخ الشیوخ ابوسعید سلام الله علیه هرچی میگه هم میتونن همه بفهمن هم هیچ استاد و امام عرفانی و خداشناسی ام نمیتونه ادعا کنه میتونه بهتراز اون بدونه چون ایشون هم جاسوس القلوب اصلیه تاریخ هستن هم کسی هستن که ابن سینا بزرگترین فیلسوف دانشمند تاریخ اسلام میگه هرچی من میدونم شیخ ابوسعید میبینه!!!!!! پس لطفا راجب درجه ابوسعید هیچ ابله دانایی نظر نده که درجه عصمت داره عاشقشم بخدا عشقه محضه اسرارالتوحید زندگی نامه اشه...
علی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۸ نوشته:
با سلام..خطاب به سعید حدادی..لطفا ادب را در گفتار و نوشته هایتان رعایت بفرمایید...هیچ انسان اهل شعر و فرهنگی با ادبیات سخیف و توهین امیز صحبت نمیکند...
بهزاد در ۴ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۰ نوشته:
درود. بحث هجرت و هجران باید با فاکتور «اراده» بررسی بشه اون وقت با این آیه مبارکه که می فرمایید انا لله و انا الیه راجعون جالب تر میشه. به نظرم من بحث هجران هستش نه دیدن و ندیدن و نزدیک و دور بودن خدا. من با اون مخاطب ناشناس که بالا مطلب گذاشت خیلی موافقم. ضمنا جمله زیبایی از دکتر شریعتی عزیز هست که می گه: برای خراب کردن یک حقیقت، خوب به آن حمله نکنید بد از آن دفاع کنید.
محسن جهان در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۱ نوشته:
تفسیر رباعی فوق:
عارف و شاعر نامدار قرن چهارم در این رباعی از محاورهای خیالی با خداوند سخن میگوید:
از او پرسیدم دلیل دوری من بنده از تو چیست؟ پاسخ داد علت آنرا برایت بازگویم.
من چشم و تمام جوارح تو هستم که اگر قادر به درک آن نیستی درعجب هستم.
و من در واقع جان و روح تو هستم، که شاید کسی آنرا فهم نکند.
به همین دلیل است که خداوند در قرآن کریم ( آیه ۷۲ سوره مبارکه ص) میفرماید: "فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ" پس آن گاه که او را به خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او بدمیدم بر او به سجده در افتید.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این ابیات شاعر از معشوق میپرسد که چرا باید با هم فاصله داشته باشند. معشوق پاسخ میدهد که دلیلی برای این جدایی وجود دارد. او میگوید که من چشم تو هستم و اگر تو مرا نمیبینی، چه عجیب است؟ همچنین اشاره میکند که او جان معشوق است، اما nadie جان را نمیبیند. این ابیات به عمق عشق و ارتباط عمیق میان دو نفر اشاره دارند.
هوش مصنوعی: از او پرسیدم علت جدایی را. او گفت که دلیلی هست که میخواهم آن را بگویم.
هوش مصنوعی: اگر من چشم تو هستم و تو مرا نمیبینی، این عجیب نیست. من جان توام، اما کسی نمیتواند جان را ببیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از زهد اگر مدد دهی ایمان را
مرتاض کنی به ترک دینی جان را
ترک دنیا نه زهد دنیا زیراک
نزدیک خرد زهد نخوانند آن را
گر آب زنی بدیده آن میدان را
روبی بمژه درگه آن سلطان را
صد جان بدهی برشوه آن دربان را
گوید که خطر نباشد آنجا جان را
چون دردِ تو چاره ساز آمد جان را
دردِ تو بس است این دلِ بیدرمان را
چون از سرِ فضل، ره نمایی همه را
راهی بنما اینهمه سرگردان را
آن کس که بنا نهاد این ایوان را
و این طاق روان گنبد گردان را
انگشت شکر در دهن کس ننهاد
تا باز نکرد زهر قاتل آن را
آن لعل سخن که جان دهد مرجان را
بیرنگ چه رنگ بخشد او مرجان را
مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را
بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.